محل تبلیغات شما

گلبُن وفا «اشعارآئيني»



سجاده ی صبر

 

ای که مهرت سایه روی ماسوا انداخته

پرتو عشقت به دل نورخدا انداخته

 

بس که شیرین است شهد جام الطاف شما

شوردیگر در دل اهل ولا انداخته

 

بارها خورشید با ماه فلک ازآسمان

بوسه ها برگنبد زردوطلا انداخته

 

آب سقا خانه ات ای کوثر شورآفرین

تشنه را یاد فرات کربلا انداخته

 

زود می گیرد شفا هرکس به پشت پنجره

پنجۀ اخلاص بر دارالشفا انداخته

 

هر که از باب الجواد تو مشرف می شود

چشم امیدی براین باب الرضا انداخته

 

تو رضایی وچه کس برآستان کردگار

چون شما سجاده صبرورضا انداخته

 

با چنین قدرومقام ومنزلت،آخر چرا

شعله برجانت شرار اشقیا انداخته

 

تاکه زد دست پلیدی شعله برجانت، تو را

مثل زهرا در میان کوچه ها انداخته

 

اشک می ریزد به پاس غربت تو ای غریب

آن که در نُه سالگی شال عزا انداخته

 

روز تشییع تنت جبریل با رضوان زعرش

شاخهُ گل روی تابوت شما انداخته

 

جای دارد خون بگرید آسمان برآن گلی

کز ستم دشمن به زیر نیزه ها انداخته

 

پیش چشم خواهر مظلومه اش دست ستم

پیکرش را یک طرف سررا جدا انداخته

 

هرکه را بیند وفایی» درمصیبات شما

بار سنگین غم ومحنت زپا انداخته


غُربت

 

اگر بناست مزارت چنین خراب بماند

خدا کند که همیشه دلم کباب  بماند

 

حدیث غُربت توجاودانه شدکه پس ازآن

برای اهل ولا شور و التهاب بماند

 

عنایت وکرم و لطف تو کجابگذارد

که سائل دراین خانه بی جواب بماند

 

غریب ماندن توازمدینه حکمتش این بود

که یاد غُربت جانسوز بوتراب بماند

 

گرفت هاله ی غربت تمام زندگیت را

کسی نبود به راه تو همرکاب بماند

 

بنا نبود ببینی قیام  کرب و بلا را

بناست قاسم تو بهر انقلاب بماند

 

به گریه روضه ی لایوم راتوخواندی وگفتی

حسین تشنه کنار دو نهر آب بماند

 

وصیت تو و تشییع پیکرت  نگذارد

به روی چهره ی فتنه گران نقاب بماند

 

خداکند که وفایی» امام عصر بیاید

چقدر قبر حسن زیر آفتاب بماند؟

 


گل وشبنم

 

فاطمه ای نور چشمان ترم کم گریه کن

بادل سوزان کنار بسترم کم گریه کن

 

دیده ات چون ابرباران دیده ای بارانی است

نوردیده پیش چشمان ترم کم گریه کن

 

گرچه گل باشبنم خوددیدنی ترمی شود

تو ولی یاس بهشتی منظرم کم گریه کن

 

گریه هایت بعدمن فریادخواهدشدولی

پیش چشمم ای گل غم پرورم کم گریه کن

 

توگلی وعمرتو از گل بود کوتاه تر

زودتر ازهرگل آیی در برم کم گریه کن

 

تاتو گریان می شوی هفت آسمان گریان شود

صبرکن ای ابر باران آورم کم گریه کن

 

تا نیفتادی زپا ای شمع جمع اهل بیت

پیش من در لحظه های آخرم کم گریه کن

 

دودوآتش چون بهشت وحی رادربرگـرفت

درعزای غنچه ،ای نیلوفرم کم گریه کن

 

رهبرمظلوم این امّت چودرخانه نشست

پیش چشم اشکبارش دخترم کم گریه کن

 

هرچه می خواهی وفایی» گریه کن شب تا سحر

تا که فردا باتو گویم دربرم کم گریه کن

 


حقیقت عدل

 

اگرچه زخم سرش راتمام مي ديدند

ولي ز زخم عميق دلش نپرسيدند

 

كسي نخواست بپرسدچراسرش بشكافت

اگرچه مردم بي دردكوفه مي ديدند

 

شبي نخفت علي ازغم جهالت خلق

ولي تمامي آنان ز جهل خوابيدند

 

بهار عمرعلي شدخزان وگل نشدند

دوباره درره اوخار فتنه پاشيدند

 

نرفت رنگ سياهي بُرون ازآن دلها

زداغ سُرخ علي گرسياه  پوشيدند

 

به غيراهل ولايت، هنوزهم آنان

اسير وسوسه واهل شك وتريدند

 

علي ست چون شب قدر خدا كه اين مردم

زقدرو منزلتش نكته اي نفهميدند

 

علي حقيقت عدل است وتا ابد زنده است

برای محوحقیقت اگرچه کوشیدند

 

 

خداگواست كه دركربلا همين مردم

شکوفه های علي رابه نيزه هاچيدند

 

چه روزگار غريبي بودكه بعدازاو

به اشك زينب او اهل كوفه خنديدند

 

دلم گرفته وفایی»بیاکه گریه کنیم

به احترام غمی که به شیعه بخشیدند

 

سید هاشم وفایی


تقدیر دوست

 

طبیبا مداوای مولا چه شد

بگو حال بیمار زهرا چه شد؟

 

طبیبا بگو حال او چون شده؟

که جان و دل ما زغم خون شده

 

چرا چشم خود را کمی وا کند

زحسرت به زینب تماشا کند؟

 

گهی زیر لب او نیایش کند

گهی قاتلش را سفارش کند

 

چرا از سخن گفتنش شد خموش

دمادم چرا می رود او زهوش؟

 

طبیبا غم او مرا می کُشد

چرا او به زحمت نفس می کِشد؟

 

چرا کاسه ی شیر پس می زند

طبیبا چرا بد نفس می زند؟

 

شرر بر دل ما غم او زند

بود همچو شمعی که سوسو زند

 

طبیبا رضایم به تقدیر دوست

که هستی هستی تمامی زاوست

 

سید هاشم وفایی

 


شام یلدا

 

ای شب هجران رویت شام یلدای همه

کی شود روشن زنورت صبح فردای همه

 

گرکه مشغول دعا هستیم باور کرده ایم

برحقیقت می رسدیک روز رؤیای همه

 

آفتاب عالم آرای همه هستی بیا

بی فروغ تو چه تاریک است شب های همه

 

صبح رستاخیز ما روز ظهور روی توست

می شود احیا دل ما ای مسیحای همه

 

هیچ فرقی نیست در بین گدا واغنیا

ساحت قدسی تو باشد پذیرای همه

 

ابررحمت با ظهورت گل فشانی می کند

آخرت آباد می گردد ز دنیای همه

 

اعتباری نیست برامروز ما تعجیل کن

نیست جز وصل جمال تو تمنای همه

 

همره اشک وفایی» درشب تار فراق

اشک حسرت می چکد بر روی سیمای همه

 

سید هاشم وفایی


کوچه باغ ظهور

 

شب است ومنتطرم تا دم سحر برسی

هنوز منتظرم تا که منتظر برسی

 

چگونه گویمت آقا که از سفربرگرد

سفرنکرده ای آقا، که ازسفربرسی

 

چقدر مانده زعمرم چه جمعه ها که گذشت

خدا کند که همین جمعه ی دگر برسی

 

امید مردم مستضعف جهان ،باید

به داد این همه مظلوم خون جگر برسی

 

به کوچه باغ ظهورت گلاب می پاشیم

صلا زنیم تو را ، تا که زودتر برسی

 

قسم به کعبه که چشم انتظار مقدم توست

به کعبه تکیه زنی با شکوه وفر برسی

 

زکعبه بانگ انا المهدیت به گوش آید

چه باطل است گمانی که بی خبربرسی

 

سلام ما به توای زائری که هرشب وروز

کنار تربت مادر به چشم تر برسی

 

همیشه ذکر فرج را به روی لب دارم

که ای اماموفایی» مگر تو سر برسی

 

سیدهاشم وفایی


نسیم عشق

هرکس که باولای تودل آشنا نکرد

لب تشنه ماند و روی به آب بقا نکرد

 

چشمی که دید روضه نورانی تو را

دیدار باغ خُلد طلب از خدا نکرد

 

هرگز نمی رسد به مشامش نسیم عشق

آن کس هوای قبر تو در سامرا نکرد

 

ای عسکری لقب که غم توعظیم بود

دل راغمی چو داغ تو ماتمسرا نکرد

 

گلها به عمرکوته توگریه می کنند

یک غنچه لب به خنده زداغ تووانکرد

 

قربان آن دلی که به شبهای سوزو ساز

حتی به حبس دامن شب را رها نکرد

 

دشمن زکشتن تو کجا می کند حیا

جائی که او زکشتن زهرا حیا نکرد

 

هرگوشه ازدل تو پُراز درد و غصه بود

جز زهر کینه درد دلت را دوا نکرد

 

دشمن پس از تو بُرد به کاشانه ات هجوم

تنها به زهر دادن تو اکتفا نکرد

 

ای گل زبی وفایی »گلچین روزگار

دنیای دون نصیب توغیر ازجفا نکرد

 

 


تجلیگه توحید ای آن که حریم تو گلستان بهشت است این باغ پراز لاله وریحان بهشت است ازباد خزان گراثری نیست در این مُلک گار توباغی زگلستان بهشت است آئینه درآئینه پراز نور خدایی است گنجینۀ اسرار فراوان بهشت است صحن حرم توست تجلی گه توحید ایوان پراز نورتو، ایوان بهشت است برروضه ی مینوی تو افتاده نگاهش خورشید اگر واله وحیران بهشت است تا آن که نصیبی برد از خدمت این باغ شوق حرمت برسر رضوان بهشت است آهو نه همین گشت پناهنده به لطفت آهوی حریمت زغزالان بهشت است قهر تو
نمازعشق بخوان حسين غريبم كه سخت دلگيرم نگـاه كن كه ز داغت چه خسته و پيرم به رحل نيـزه توقـرآن بخوان عزيز دلم كه بـاز از نفس اطهـرتو جـان گيـرم چه غافلنـد چنيـن مـردمي كه پنـدارند به سنگ كينـة خود مي كننـد تحقيرم بخوان مفسـر قـرآن، ليـذهب عَنكم» بخوان و شـرح بـده آيه اي زتطهيرم بخوان ولّيكـم الله» را كـه تـا از جهـل كسي دگــر نگشايد زبان به تكفيرم كمان ابرويت از سنگ شاميان بشكست دگرمخوان كه غمت مي زند به دل تيرم مخوان كه خون ز گلويت به نيزه ميريزد قسم به
آ یه های نور آیه های نور حک گردیده برپیشانی اش مهرو مه ماتند درآئینه ی حیرانی اش روبه سوی قبله می افتادچون سجاده ای آن که محراب دعا زد بوسه برپیشانی اش ازشرار عشق و شیدایی زبس آتش گرفت اشک گل انداخت بر رخساره ی قرآنی اش می تراوید از وجودش عطر اخلاص و یقین سید سجاد شد ازسجده ی طولانی اش صف به صف درآسمان قدوسیان صف می زدند بس که دیدن داشت اشک وحالت اش درمنای عشق و ایثار و وفا روز ازل با ذبیح خویش ابراهیم شد قربانی اش مصحف او را زبور آل یاسین خوانده
آئینۀ تقوا این امامی که چنین سلسله برپادارد به خداوند قسم دست توانا دارد گرچه ازگردن آزردۀ اوخون ریزد درره عشق دل و جان شکیبا دارد چهره اش سرخ شده گرچه زخون جگرش نورتوحید درآئینۀ تقوا دارد آسمان ز آتش آه دل او می سوزد ناله اش سخت اثر در دل خارا دارد اشک برغربت وتنهایی او می ریزد این هلالی که سرنیزه تماشا دارد لحظه هایش همه پرراست ازشب قدر برلبش زمزمه ای داردو احیا دارد درره دوست به تقدیرخداوندرضاست باخداوند توگویی سرسودا دارد گاه برعترت یاسین نگهش
داغ سلیمانی هوای چشم همه، ابری است وبارانی است که روز ما همه از دود آه ، ظلمانی است گرفته بهت عجیبی فضای دل ها را نفس به سینه ی سنگین خلق، زندانی است چراغ گریه ی ما روشن است در این داغ شرار سینه ،غم قاسم سلیمانی است کسی که عمر خودش را نثار دین کرده است کسی که شیوه ی او شیوه ی مسلمانی است کسی که دشمن از او مثل بید می لرزید کسی که هم نفس رهبری خراسانی است کسی که ملک عراق و عجم به او نازد چراغ و جلوه ی نامش ، همیشه نورانی است شهادت است نصیب دل سلیمانی نصیب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

shohadayevavan.am27